-
سرود ابراهیم در آتش
شنبه 15 تیرماه سال 1387 00:24
در آوار ِ خونین ِ گرگومیش دیگرگونه مردی آنک، که خاک را سبز میخواست و عشق را شایستهی زیباترین ِ زنان که ایناش به نظر هدیّتی نه چنان کمبها بود که خاک و سنگ را بشاید. چه مردی! چه مردی! که میگفت قلب را شایستهتر آن که به هفت شمشیر ِ عشق در خون نشیند و گلو را بایستهتر آن که زیباترین ِ نامها را بگوید. و شیرآهنکوه...
-
کجای این شب تیره، بیاویزم قبای ژنده خویش را...
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 12:16
بر بساطی که بساطی نیست در درون کومه تاریک من که ذره ای با آن، نشاطی نیست و جدار دنده های نی به دیوار اتاق ام دارد از خشکی اش می ترکد چون دل یاران که در هجران یاران قاصد روزان ابری، داروک! کی می رسد باران؟ نیما
-
بهترین بهترین من
سهشنبه 4 دیماه سال 1386 00:04
زرد و نیلی و بنفش سبز و ابی و کبود با بنفشه ها نشسته ام ! سالهای سال صبح های زود در کنار چشمه سحر سر نهاده روی شانه های یکدگر گیسوان خیس شان بدست باد چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم رنگها شکفته در زلال عطرهای گرم می تراود از سکوت دلپذیرشان بهترین ترانه بهترین سرود مخمل نگاه این بنفشه ها می برد مرا سبکتر از نسیم از...
-
فانتزی
پنجشنبه 17 آبانماه سال 1386 04:58
آشیان کوچک دهانت را می پویم و شیار گونه هایت را با انگشتان لرزانم می پیمایم پرندگان سینه ات با دستان بی تاب من چه سرودها خواهند کرد آن دم که آرام آرام می نوازمشان تن نمناکت یاد آورد کدامین دشت باران زده را خواهد بود به هنگامی که عطش گونه آسمان را می نوازد و ابریشم نفس هایت بر گونه های سرد من راز کدامین نسیم را با خود...
-
خاطره
جمعه 13 مهرماه سال 1386 03:44
نمی رود از خاطر من روزهای خوب سرگردانیم روزهائی که از نگاه گرم تو سبز می گشت باغ سرد زندگانیم آن روزهای سرد زمستانی میان خیابانهای شهر خواب آلود که من تنها و غمگین می گذشتم زار از کنار تیرهای چوبی و ناودانها که دائم بر سرم اشکشان می ریخت تنها صدای تو بود که فرمان سکونم می داد آری غریبه تو رفتی اما خیابانهای پر برف...
-
رویا
شنبه 7 مهرماه سال 1386 00:56
برای خواهر کوچکم رویا بگشای نرگست را صبح دیگر آمدستی باز رویا جان تن میاسای کان فلان گوید که فردا سخت نزدیکست و تو چه می دانی که فردا چیست دیگر عروسک هایت، آن دخترکهای معصوم ناله شان برخاست تن کاغذ خورشید تو را انتظار می کشد باز قلم بردار،کج و معوج خطی برکش بسان جای پای رعدی بر نمی پیکر ابر باران زای خانه را پر کن از...
-
پل حسرت
جمعه 16 شهریورماه سال 1386 03:00
در این مشکین شب وهم آلود بی پایان غمی خاکستری آواز برداشت دو دستش بر شانه ام آویخت و چشمش در دیده ام در ماند بر جای سخن سر داد: "ای رفته تا باغ خزان آگین رویاهای بی هیچ رنگ ای رفته تا بغض غروب حضور کهنه احساس نا پیدات را بر بستر تنهائی ام حس می کنم" پل حسرت پیدا شد و چشمی در گشود بر بندی اشک و لبخندی گم و ناپیدا به...
-
فصل تردید
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 01:42
از فصل نا بهنگام تردیدها گذر کن تا پائیز هزاران فرسنگ مانده است پنجره را باز کن گوش کن باغچه تو را می خواند گل سوسن از بوی تو مست است هنوز شقایق در شکفتن تو سرود می خواند دل انار از شوق دستان تو ترک برداشت این جامه بر تن تو زیبنده نیست باغ من! (با که می توانم گفت اینبار سکوت جانکاهش تابی جانسوز میخواهد) به آوای زنجره...
-
چشم آفتاب
پنجشنبه 25 مردادماه سال 1386 00:58
در انتظار تو می نشستند ثانیه ها اما تو از آنسوی زمان می شکفتی نرم نرمک از هر شیار پنجره سرک می کشید خورشید و مهمان غوغای گنجشککان می شد شاخسار بید پیر در خالی دستانم رها می شد خطوط پیکر بلورینت و در جانم فریاد می کشید هزاران هزار خورشید کومه ام از لحن خنده هایت پر می شد از اشتیاق و کلام افروخته می شد از داغ نوازشهای...
-
من و تو
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 01:11
من و تو یکی دهانیم که با همه آوازش به زیبا تر سرودی خواناست. من و تو یکی دیده گانیم که دنیا را هر دم در منظر خویش تازه تر می سازد. نفرتی از هر آنچه بازمان دارد از هر آنچه محصورمان کند از هر آنچه واداردمان که به دنبال بنگریم دستی که خطی گستاخ به باطل می کشد. من و تو یکی شوریم از هر شعله ای برتر که هیچ گاه شکست را بر ما...