در انتظار تو می نشستند ثانیه ها سرک می کشید خورشید شاخسار بید پیر خطوط پیکر بلورینت هزاران هزار خورشید کومه ام از لحن خنده هایت پر می شد از اشتیاق از داغ نوازشهای تو چشم آفتاب را یادت هست |
![]() |
من و تو یکی دهانیم
که با همه آوازش
به زیبا تر سرودی خواناست.
من و تو یکی دیده گانیم
که دنیا را هر دم
در منظر خویش
تازه تر می سازد.
نفرتی
از هر آنچه بازمان دارد
از هر آنچه محصورمان کند
از هر آنچه واداردمان
که به دنبال بنگریم
دستی
که خطی گستاخ به باطل می کشد.
من و تو یکی شوریم
از هر شعله ای برتر
که هیچ گاه شکست را بر ما چیره گی نیست
چرا که از عشق
رویینه تنیم.
و پرستویی که در سر پناه ما آشیان کرده است
با آمد شدنی شتابناک
خانه را
از خدایی گمشده
لبریز می کند.