آنک منم پا بر صلیب باژگون نهاده

شعر و ادبیات فارسی، اجتماعی

آنک منم پا بر صلیب باژگون نهاده

شعر و ادبیات فارسی، اجتماعی

خاطره

نمی رود از خاطر من

روزهای خوب سرگردانیم

روزهائی که از نگاه گرم تو سبز می گشت

باغ سرد زندگانیم

آن روزهای سرد زمستانی

میان خیابانهای شهر خواب آلود

که من تنها و غمگین می گذشتم زار

از کنار تیرهای چوبی و ناودانها

که دائم بر سرم اشکشان می ریخت

تنها صدای تو بود که فرمان سکونم می داد

آری غریبه تو رفتی اما خیابانهای پر برف باقی اند

تو رفتی اما صدای بودن تو بر سنگفرشها جاریست

تو رفتی اما نگاه سرد من به کوچه خلوت می لغزد آرام آرام

 

نظرات 4 + ارسال نظر
سایه جمعه 13 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 06:58 ب.ظ http://hoorno.blogsky.com/

پرهام عزیز
ممنون از نوسته هاتون . بسیار خوشحال میشم لینکم را در دوستان شما ببینم.
با اجازه تون من هم شما را لینک کردم.

تینا شنبه 14 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:45 ق.ظ http://aznakoja.blogfa.com

پرهام جان...سلام
چیزه غریبی ست خاطره...صدای بودن جاری ست...هر چند میرویم ما...

نازنین مهرا شنبه 14 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:30 ب.ظ http://nmehra.blogfa.com

سلام پرهام عزیز !
کمی متناقض است این شعر:
...روزهای خوب سرگردانیم ( خوب و سرگردان ؟ )
روز های سبز و تو که غمگینی....
و فرمان سکون ؟؟
چرا سکون ؟
انسان چه پیچیده است !!!!

سایه چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:50 ب.ظ http://hoorno.blogsky.com/

سلام
خیلی وقته مطلبی نگذاشتید!
حتما بسیار مشغولید. امیدوارم فقط غصه نباشه.
با ترجمه ای دیگر از فرانسه آپم.
شاد باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد