آنک منم پا بر صلیب باژگون نهاده

شعر و ادبیات فارسی، اجتماعی

آنک منم پا بر صلیب باژگون نهاده

شعر و ادبیات فارسی، اجتماعی

پل حسرت

در این مشکین شب وهم آلود بی پایان

غمی خاکستری آواز برداشت

دو دستش بر شانه ام آویخت

و چشمش در دیده ام در ماند بر جای

سخن سر داد:

"ای رفته تا باغ خزان آگین رویاهای بی هیچ رنگ

ای رفته تا بغض غروب

حضور کهنه احساس نا پیدات را

بر بستر تنهائی ام حس می کنم"

پل حسرت پیدا شد

و چشمی در گشود بر بندی اشک

و لبخندی گم و ناپیدا به اعماق فروخست

آری منحنی نور سر بر بالش افقهای بیکران فرو برده بود

تیرگی
نظرات 8 + ارسال نظر
امین کاشانی جمعه 16 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:33 ق.ظ http://cedilla.blogsky.com

آری منحنی نور سر بر بالش افقهای بیکران فرو برده بود

مرسی/ لذت بردم عزیز

موفق باشی

تشکر

تینا شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:21 ق.ظ http://aznakoja.blogfa.com

من امشب یه حال خاصی دارم نمیدونم ناراحتم خوشحالم میترسم امیدوارم؟!.....حسابی وهم الود..در این مشکین شب خاموش بی پایان....! مرا رازی ست یا دردی؟ نمی دانم..غمی در من..کشیده نقش حیرانی....
پرهام عزیز باز هم زیبا ست..فقط از نظر وزن بیسیار مشکل داره به نظر من
یه ویراستاری خوب عالی ش میکنه!

تینای عزیز بسیار ممنونم که در مورد وزن به من گوشزد کردی اما من وزن شعر نیمائی را زیاد نمی شناسم و فقط در این شعر سعی کردم هارمونی حفظ شود تا وزن

نازنین مهرا دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:22 ق.ظ

هامی خوب و مهربانم !
چند بار آمدم خواندمت و رفتم . هی به خودم گفتم این شعر مرا به یاد چی می اندازد؟
آخر هم نفهمیدم !
اما استیل کار تو خیلی این جا به نیما شبیه هست با چندتا سکته ی شعری.
اگر این سکته ها را می توانستی درمان کنی، خیلی عالی می شد.
اما دوست خوبم، چرا راحت سپید سپید نمی نویسی؟
دو بیست ابا هامر !

نازنینم
اجازه بده دلیل این سکته را کمی برات توضیح بدم هر چند معتقدم شاعر نباید برای شعر خود comment بذاره
این شعر سه تا راوی داره : شاعر - غم و کسی که داره از بیرون به گفتگوی این دو گوش می ده
من سعی کردم در گفتار ای سه نفر تفاوت باشه و اینو با تغییر آهنگ شعر بیان کردم
"دو بیست ابا زوپا"

نازنین مهرا دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:56 ب.ظ

پرهام جان، بیا درباره ی ترجمه ی این شعر آلمانی من بگو نظرت چیه؟
خودت آن را چگونه ترجمه خواهی کرد؟
اوکی؟

نازنینم شعر آلمانی تو رو خوندم اما در مورد ترجمه باید فرصت بیشتری به من بدی این روزا عجیب در گیر پروژه هستم

تینا شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:07 ق.ظ http://aznakoja.blogfa.com

پرهام عزیز..چون مجال زیادی ندارم یه نکته رو که به ذهنم میرسه میگم..در فارسی سه نوع هجا یا بخش داریم..هجای کوتاه (یک صامت + یک مصوت کوتاه مثلva)هجای بلند(صامت +مصوت بلند مثل biیا صامت +مصوت کوتاه+صامتdar)هجای کشیده (صامتـ+مصوت بلند+ صامت مثل roodیا صامت +مصوت کوتاه+ صامتـ+صامت مثلvahm)...شما مثلن در بیت یک همه اش از هجا های بلند استفاده کردی و یک دفعه در کلمه ی( وهم )هجای کشیده به کار بردی(کلمه ی این استثنا ست و هجای کشیده نیست و بلند است)مثلن:در این مشکین شب تاریک بی پایان به دلیل هماهنگی ه وزنی ( تا)و)(بی)شکست وزن نداریم...که البته حس تو رو نمی رسونه!
کلمه ی (هیچ) هم وزن شکسته ضمن اینکه حظورش به لحاظ معنا اصلن لازم نیست
ای رفته تا باغ خزان اگین رویا های بی رنگ
و اشکالاتی از این دست..که باید اساتید نظر بدن

در ضمن: پرهام جان شعر نیمایی وزن داره درست مثل شعر سنتی فقط قافیه منظم نداره..
اون شعر موج نو وسپیده که وزن نداره به خاطره همین نازنین گفته سپید بگو
که در گیر وزن نباشی...اما من حدس میزنم تو وزن رو دوست داری!
واقعیت اینه که وزن به شعر هیجان و تحرک میده


امین کاشانی (صلیب تر از شعر) دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:07 ب.ظ http://cedilla.blogsky.com

سلام عزیز

به روزم...

نازنین مهرا چهارشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:14 ب.ظ

هامی جون تنهایی دلت نگیره...
بیا گوش بده به موزیکم که میره...
ها ها ها ها اااااااااااااااااااااا...

سایه شنبه 7 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:52 ب.ظ http://hoorno.blogsky.com/

این شعر عجیب برایم آشنا بود. نه اینکه جایی خوانده باشم..
خوشحال میشم بهم سر بزنید و نظرتون رو در مورد مثلا شعرام بگید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد