آنک منم پا بر صلیب باژگون نهاده

شعر و ادبیات فارسی، اجتماعی

آنک منم پا بر صلیب باژگون نهاده

شعر و ادبیات فارسی، اجتماعی

فصل تردید

از فصل نا بهنگام تردیدها گذر کن

تا پائیز هزاران فرسنگ مانده است

پنجره را باز کن

گوش کن

باغچه تو را می خواند

گل سوسن از بوی تو مست است هنوز

شقایق در شکفتن تو سرود می خواند

دل انار از شوق دستان تو ترک برداشت

این جامه بر تن تو زیبنده نیست باغ من!

(با که می توانم گفت اینبار

سکوت جانکاهش تابی جانسوز میخواهد)

به آوای زنجره ها گوش کن

هوهوی گرگ آواز مرگ است

باغچه گل خواهد داد

و هیچ چیز همیشگی نیست

ظلمت پایدار نیست

                            با تمامی تیرگیش

به تیغ آفتاب در پناه سنگهای این بیابان

پوچ خواهد شد پوچ  

هیچ چیز همیشگی نیست

حتی صدای کریه این تردید

که می خواند به گوش تو

اما حقیقت اینجاست

در پشت پلکهای تو

چشمانت غبار این راه طولانی گرفته اند

تا خورشید راه بسیار است

تن خسته ات را به باران بسپار

و موهایت را در باد رها کن

احمق ها به زیر زمین تعلق دارند

و روشنگرانند که به قله می رسند

پروانه ی من

نظرات 3 + ارسال نظر
نازنین مهرا پنج‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:11 ب.ظ http://nmehra.blogfa.com/

...دل انار از شوق دستان تو ترک برداشت

این جامه بر تن تو زیبنده نیست باغ من!
...واییییییییی ...خیلی به من چسبید این جای شعرت، پرهام جانم !
اما عزیز جان ، آخر کمی مبالغه نکردی:

...و روشنگرانند که به قله می رسند !!

چرا این جا نمیشه برات گل گذاشت ؟ )):

نازنینم
همیشه از اینکه تو خواننده شعر های من باشی احساس غرور می کنم
ممنونم که کودکان مرا با سر انگشتان مهربانت می نوازی

فکر کنم تو این وبلاگ همه گلخونه ها تعطیل شده سر راه که می آی از باغچه همسایه گلی بچین و برام بیار

تینا دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:14 ب.ظ http://aznakoja.blogfa.com

سلام...من شعر چشم افتاب را چندی پیش در وبلاگ نازنین خواندم...و واقعن به دلم نشست!..مخصوصن دیا لوگ شعری تون محشر بود...شعر نازنین هم پر از حس بود...همیشه شعر های عاشقنه را مرد ها میگن ...!اصلن فراموش کردیم که مخاطب شعر عاشقانه میتونه مرد باشه..این سنت شکنی نازنین عالی بود و جواب شما محشرش کرد...دو حس نرم و لطیف چ.ن د. قاصدک رها....
راستی..فقط من فکر میکنم اون نسخه ای از شعرتون که تو وبلاگ نازنین بود بهتره..و یه چیزه دیگه:باژگون چیه؟ یعنی همون واژگون؟

تینای عزیز سلام
پیش از هر چیز از حسن نظر شما سپاسگزارم
در ادبیات کلاسیک و زمانی که اغلب این مردان بودند که شعر می گفتند طبیعتن مخاطب عشقشان یه معشوق یک زن به حساب می آمد هر چند که در مواردی هم خلف آن دیده می شد
اما با ورود زنان به عرصه شعر این سنت شکسته شد همچنان که امروزه دیگر با شنیدن نام معشوق اذهان دیگر سریعن به سمت یک زن سوق داده نمی شود خاصه زمانی که شاعر یک زن باشد
من هم چون شما این سنت شکنی نازنین را دوست دارم و از خواندن اینگونه شعرها لذت می برم
و اما در مورد پرسشتان : بله باژگون یا باژه گون همان واژگون است

تینا چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:21 ب.ظ http://aznakoja.blogfa.com

سلام... ای پا بر صلیب نهاده ! .... من دوست دارم برگ های دفتر تون رو سنجاق کنم به دفتر خودم...با اجازه؟!

سلام از نا کجا ... آمده مهربان
ممنون از لطف تون افتخار می دهید
من نیز اوراق زیبای دفترتان را به پاره ورق هایم مهر کردم ... بی اجازه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد